لینک‌های قابل دسترسی

خبر تازه
پنجشنبه ۱ قوس ۱۴۰۳ کابل ۰۴:۵۰

افراطیت بی‌پایان


فرخنده
فرخنده

بهاءالدین مجروح عبارت "اژدهای خودی" را در اثر ماندگارش به همین نام برای شرح روان‌کاوانه‌ی روزهای آغاز مصیبت در افغانستان به کار برده بود. من این اصطلاح را برای تشریح موضع‌گیری‌های افراطی مبتنی بر خط‌کشی میان "خودی" و "غیر خودی" و تداوم آن مصیبت وام می‌گیرم.

جان باختن مولوی ایاز نیازی موج تازه‌ای از احساسات را در سراسر افغانستان به راه انداخت و بسیاری او را ستایش کردند و قاتلانش را نکوهش؛ اما در این میان، شماری نیز، در حالی‌که قتل او را محکوم کردند، به کارنامه‌ او همچون عالم دینی و کسی‌که در موارد مشخص فتواهای "عجولانه" صادر کرده بود، نگاه منتقدانه داشتند.

تا اکنون دو نوشته‌ درخور توجه در این رابطه دیده‌ام. یکی از این نوشته‌ها متعلق به مهران موحد است که بسیار نقد کوبنده کرده و این پرسش را مطرح می‌کند "که آیا واقعاً دکتر ایاز نیازی عالم دینی بی‌همتا و از جایگاه رفیع علمی برخوردار بود؟" پاسخ خود موحد به این پرسش "نه" است. او مولوی نیازی را "امام عوام‌گرا" می‌خواند.

نوشته دیگر از فرحناز فروتن است که کم‌تر مولوی نیازی و بیشتر روحیه‌ عمومی و موضع‌گیری‌های چون تجلیل از قتل فرخنده را مورد انتقاد قرار داده است.

داکتر ایاز نیازی، خطیب مسجد وزیر اکبرخان
داکتر ایاز نیازی، خطیب مسجد وزیر اکبرخان

جالب این است که هواداران مولوی نیازی به نقد کوبنده مهران موحد توجه چندانی نکرده، ولی با حمله‌های شخصی به خانم فروتن سعی کرده‌اند "شخصیت" او را سلاخی کنند. در این قضاوت‌ها کم‌تر به دیدگاه او و بیشتر به شخصیتش به عنوان "زن" حمله شده است. این حمله‌های مجازی در رسانه‌های اجتماعی یادآور روح افراطی‌ای است که هر از گاهی از گریبان "خودی" جامعه‌ ما سر بیرون می‌کند و به دنبال نابودی "غیر خودی" است. این "اژدها" گاه به شکل هویت ایدیولوژیک، گاهی دینی/مذهبی، گاه قومی و زبانی، زمانی منطقه‌ای و زمانی دیگر به شکل هویت جنسی تبارز می‌کند.

اگر به تعریف‌های طرف‌های درگیر از هم‌دیگر در ۴۰ سالِ پسین نظری بیندازیم، می‌بینیم که برای توجیه خود و محکوم کردن جانب مقابل، همیشه از روایت‌هایی استفاده شده است که "خودی" برحقِ مسلم و مبرا از گناه و "غیر خودی" نمادی از پلیدی، سرچشمه‌ی گناهان بزرگ و تهدید بزرگی برای گمراهیِ بشریت معرفی شده است.

مثلاً در دوره‌‌ اشغال افغانستان از سوی ارتش سرخ، برای کودکان روستایی که من در آن زندگی می‌کردم، "غیر خودی" "کمونیست‌ها" و "شوروی‌ها" بودند. تصویر کمونیست‌ها و شوروی‌ها در ذهن ما را قصه‌های وحشتناکِ برخورد آن‌ها با "مسلمانان" می‌ساخت که البته از زبان مخالفان‌ حزب دموکراتیک خلق به ما می‌رسید. مثلاً روایت می‌شد که فلانی را فقط به جرم خواندنِ "نماز" به زندان پلچرخی انداخته‌ و ناخن‌هایش را با انبر کشیده‌اند. یا وقتی سربازان شوروی را می‌دیدیم که سوار بر تانک‌های غول‌پیکر از جاده‌های خاکی قریه‌ ما می‌گذشتد، میان خود تبصره می‌کردیم که این‌ها مانند "خرس" هستند. این روایت‌ها گاهی آن‌قدر افراطی می‌شد که بعضی‌ها می‌گفتند که شوروی‌ها اصلاً آدم نیستند، "چهارمغز را با پُوچاق" می‌خورند. مجاهدین صفت‌های چون "ملحد" و "بی‌خدا" را مترادف "خلقی" و "پرچمی" استفاده می‌کردند.

خروج ارتش سرخ از افغانستان
خروج ارتش سرخ از افغانستان

پسان‌ها روایت‌های برخوردهای مشابه مجاهدین را از زبان کسانی شنیدم ‌که در مناطق تحت اداره‌ دولت زندگی می‌کردند. مثلاً می‌گفتند که مجاهدین بعضی‌ها را فقط به جرم پوشیدن "دریشی" کشته‌اند. از یکی از فرماندهان مجاهدین روایت می‌کرد که به یک اسیر گفته بود "از قلمک سَرِ جیبت فهمیدم که پُخته خلقی هستی" و بعد آن اسیر را کشته بود. کاربرد گسترده‌ القاب چون "اخوان شیاطین"، "اشرار بی‌فرهنگ" و غیره از سوی دستگا‌ه‌های تبلیغاتی حکومت تحت حمایت شوروی در همین راستا بود.

این‌که آیا واقعاً روایت مجاهدین در مورد کمونیست‌ها و شوروی‌ها و برعکس روایت‌ این‌ها در مورد مجاهدین تا چه حد واقعی بود، نمی‌توانم قضاوت کنم؛ اما از نمونه‌هایی که دستگاه‌های تبلیغاتی هر دو طرف به کار می‌بردند، روشن است که در پی خلق تصویر هیولاگونه و غیر انسانی از جانب مقابل بوده‌اند. گروه‌های مختلف مجاهدین، طالبان، دولت پس از ۱۱ سپتامبر، تا به امروز، دقیقاً از همین روش‌ها استفاده کرده‌اند.

این روایت‌ها توجیه‌کننده‌ ذهن افراطی‌ای است که در قضاوت منفی در مورد "غیر خودی‌ها"‌ و توجیه هر نوع عملکرد خشونت‌بار "خودی‌ها" تمام مرزهای انسانی و اخلاقی را می‌شکند. این ذهنیت برای بیشتر کردن فاصله و برجسته کردن تفاوت "خودی" از "دیگری" به دنبال سلب ویژگی‌های انسانی از طرف مقابل (Dehumanization) او است. این روند توجیه‌کننده‌ی زشت‌ترین قضاوت‌ها و برخوردها با طرف مقابل می‌شود. بر مبنای این نوع باور، وقتی "ما" انسان متعالی هستیم، "دیگرها" در حد موجودات فروتر از انسان و حیوان‌های هرزه و "مهدورالدّم" نزول می‌کنند. این برتری اخلاقی به "ما" حق می‌دهد تا "آنها" را به‌سادگی "دیگرسازی" کنیم و به خود حق بدهیم تا با آن‌ها در حد یک حیوان برخورد شود. گردانندگان جنگ، برای توجیه کشتار یا شکنجه‌ "دشمن" به تلقین سربازان خود نیاز داشتند و هنوز هم نیاز دارند.

آن‌چه با فرخنده شد، ظهور آنی و وحشتناک مرز "خودی" و "غیر خودی" میان افراد بیگانه‌ از هم بود. آن‌ها شاید هرگز همدیگر را نمی‌شناختند و تنها بر مبنای همین نوع قضاوت "خودی" را از "غیر خودی" جدا کردند. به باور آن‌ها، به حریم این "خودی" از سوی "غیر خودی"، "تجاوز" شده بود. در همان لحظات نخست فاجعه، اتهام‌هایی چون آتش‌زدن به قرآن کریم با انگیزه جاسوسی برای سفارتخانه‌ها، تبلیغ مسیحیت و یهودیت را به فرخنده بستند. با این اتهام‌های که خصوصیت‌های انسانی را از او سلب و ذهن خود را آماده‌ سلاخی او کردند.

جنازه فرخنده
جنازه فرخنده

واکنش آن‌هایی که از دور نظاره‌گر بودند، عمدتاً به سه دسته تقسیم می‌شد:

اول، آن‌هایی که در ساعات اول پس از مرگ فرخنده هویت خود را با گروه تعریف کردند و از شکنجه و مرگ وحشتناک آن "متجاوز" اظهار خشنودی کردند و او را سزاوار بدتر از آن دانستند. شبکه‌های اجتماعی پُر بود از این نوع اظهار نظرهای چندش‌آور. البته شماری از امامان معروف در میان عوام نیز به این جمع پیوستند. ایاز نیازی یکی از این امامان بود.

هیجان پیوستن به گروه و تعجیل در دفاع از هویت گروه سبب شد این امامان در حکم ابتداییِ خود حتی مبادی و اصول بنیادین قضاوت و محاکمه عادلانه در فقه اسلامی را فراموش کنند. یعنی، هویت انسانی را از طرف مقابل تا حدی سلب کرده بودند که حتی رعایت اصول همان ارزشی را که فرخنده به اتهام تجاوز بر آن کشته شده بود، نیز لازم نمی‌دانستند. در این‌جا می‌بینیم که حس دفاع از گروه آن قدر غلیان کرده که می‌تواند هر رفتاری را توجیه ‌کند. در این مسیر آن‌که تندتر می‌رود "پاک‌دین‌تر" از دیگران است و پس ماندن از این قافله سبب شرمندگی درونی.

دوم، در حالی‌که ایستادن در برابر سیل هیجان جمعی جرئت بسیار می‌طلبید و ممکن بود سبب "تکفیر" آن‌هایی شود که دیدگاه منتقدانه داشتند، کسانی هم بودند که از همان لحظه‌ نخست رفتار گروه خشمگین با آن دختر جوان را غیر انسانی و وحشتناک خواندند. در این جمع نیز شماری از امامان و علمای دینی شناخته‌ شده حضور داشتند.

سوم، کسانی بودند که در انتظار سمت‌وسو گرفتن روحیه‌ اکثریت به سر می‌بردند و دیدبانی می‌کردند که آب‌ها در کدام مسیر می‌ریزند. آن‌ها نه بر بنیاد دریافت‌ها و تحلیل خود از ماجرا، بلکه بر اساس ذهنیت اکثریت در مورد این قضیه قضاوت کردند. شماری از افراد گروه نخست بعدتر با توجه به این که ابعاد تازه‌ جنایت کشتار فرخنده داشت نمایان می‌شد و شمار کسانی که جرئت می‌کردند در برابر آن فاجعه سخن بگویند، بیشتر می‌شد، به جمع منتقدین پیوستند و از قضاوت اول خود پشیمان شدند. مولوی نیازی بازهم یکی از آن‌ها بود.

اشتراک هزاران تن در مراسم نماز جنازه داکتر ایاز نیازی
please wait

No media source currently available

0:00 0:02:10 0:00

حالا موضع‌گیری هواداران پُرحرارت مولوی نیازی در برابر منتقدین او، به‌ویژه علیه خانم فروتن، و چشم‌پوشی از نقد آقای موحد، در کنار دیگر عوامل، دو عامل اصلی می‌تواند داشته باشد:

اول، این‌که آقای موحد خود یک پژوهشگر علوم دینی‌است و "دیگرسازی" او کار آسان نیست. یعنی او نقدی از درون جامعه‌‌ دینی و با اسباب دین مطرح کرده است و به همین دلیل به "خودی" هواداران مولوی نیازی نزدیک‌تر است؛ در حالی‌که خانم فروتن در این زمینه سررشته‌ای ندارد و نقد او کاملاً حمله‌ای از بیرون به "خودی" به حساب می‌رود.

دوم، چون بیشتر مردان خانم فروتن را مورد انتقاد قرار داده‌اند، شاید بتوان نتیجه گرفت که باز هم فاصله‌ "خودی" با فروتن بیشتر و به دلیل هویت مشترک "مردانه" این فاصله با موحد کم‌تر است. هم‌چنان، پیش‌فرض‌های دیرپای جامعه در مورد زن و به‌ویژه زنان فعال در صحنه‌ اجتماع، راه حمله بر فروتن را هموارتر می‌کند. در نهایت، "اژدهای خودی" در برابر او آسان‌تر بیدار می‌شود.

معلوم نیست که اگر به جای فرخنده، در همان روز و در همان جای، یک مرد متهم به سوزاندن قرآن می‌شد، آیا باز هم با سرنوشت فرخنده دچار می‌شد؟ یا همان گروه خشمگین، در تعریف آن مرد فرضی به عنوان "غیر خودی" آن همه تعجیل می‌کرد یا برخورد دیگری می‌داشت؟ و اگر به جای فرحناز فروتن یک مرد همان مقاله را در نقد کارنامه مولوی نیازی می‌نوشت، آیا با عین واکنش بر می‌خورد؟ یا این‌که فرخنده به دلیل زن بودن بی‌رحمانه کشته شد و فرحناز به دلیل زن بودن بی‌رحمانه نقد می‌شود؟

XS
SM
MD
LG