چندین دهه جنگ و رویدادهای طبیعی در افغانستان قصههای زیاد برجای گذاشته است که ارزش شنیدن دارد.
کسی کشته شده، کسی صدمه دیده، کسی از وطن و کسی در آوان کودکی از آغوش مادر و پدر جدا شده است.
یکی از این قصهها، روایت ناهید وکیلی است. او بعد از دهها سال پی برده که در کودکی به فرزندی گرفته شده و اکنون به دنبال پیدا کردن خانوادۀ اصلی خود است.
ناهید وکیلی نزدیک به شصت سال سن دارد و باشندۀ اصلی ولایت غور و در حال حاضر مقیم امریکا است.
روایت میکند که در آوان کودکیاش در اواخر حکومت محمد ظاهر شاه خشکسالی دامنگیر باشندگان منطقۀ آهنگران ولایت غور شد.
به اساس گفتههای وی، از این منطقه او و حدود ۳۰۰ کودک دیگر به پرورشگاهی در کابل منتقل شدند. ناهید بعداً به یک خانواده به فرزندی داده شد و از خانوادۀ اصلی خود دور شد.
ناهید میگوید که از این قصه آگاه نبود و تازه برخی افراد این موضوع را به او گفتند و او اکنون در جستجوی اعضای خانوادۀ خود است: "۲۴ سال میشود که اینجا زندگی میکنم. من به فرزندی گرفته شده بودم. من در جستجوی خانوادۀ خود هستم. میخواهم فامیل خود را پیدا کنم. یک و نیم سال میشود که اطلاع حاصل کردیم که اصل از ولایت غور هستم و به فرزندی گرفته شدیم."
ناهید تا به حال تنها نام پدر خود و این که چه میکرد را میداند. او هنوز در بارۀ درستی و نادرسی این اطلاعات که از دوستانش به دست آورده، اطمینان ندارد: "من یک نام را میدانم، اگر اقوام غور را بشناسید یک ریش سفید بنام رحمت الله بود که چوپان بود و در آن زمان که خشکسالی بود من به پرورشگاه کابل فرستاده شدم. من پشت رحمت الله گشتم که از منطقه آهنگران است. من دختر او هستم."
ناهید از کسانی که او را به فرزندی گرفته اند، این گونه تعریف میکند: "من از طرف یک افغان فرانسوی به فرزندی گرفته شده بودم که در آن زمان تابعیت افغانستان را گرفته بود. همسرش افغان هندی بود. در اصل هندی بود مگر تابعیت افغانستان را گرفته بود. آنان با هم ازدواج کرده بودند، در کابل زندگی میکردند که بعد از فرزندی گرفتن من در زمان حملۀ شوروی سابق از افغانستان بیرون شدند و به نیویارک آمدند."
ناهید میگوید، آنان به نامهای زهره آیین و عبدالرحیم وکیلی یاد میشدند.
به اساس گفتههای او، عبدالرحیم وکیلی رئیس یونیسف در کابل بود و زهره آیین با یک کمپنی امریکایی کار میکرد و قبلاً در کاپیسا زندگی میکردند.
ناهید حکایت میکند، از زمانی که از این موضوع خبر شده، احساس خوبی ندارد.
او که این روزها خبرهای مربوط به افغانستان را دنبال میکند، از خانوادهها میخواهد که اطفال خود را به فروش نرسانند: "زمانی که خبرها را میشنوم بسیار زیاد خفه میشوم که در افغانستان فقر و گرسنگی آمده است و مردم اطفالشان را به فروش میرسانند. این موضوع من را بسیار خفه میسازد. بخاطری که قصه من شبیه آنان است. اگر آنان بعداً بفهمند که به فروش رسیده اند بالای شان تاثیر بسیار میکند. خدا کند کسی که این کار را میکند به این موضوع فکر کند."
ناهید از جهانیان میخواهد که در این شرایط دشوار به افغانان کمک کنند: "من از امریکا، روسیه، کشورهای غربی میخواهم که کمک کنند. به همین قسم از کشورهای اسلامی هم همین آرزو را دارم. آنها همیشه ساکت هستند و کمک هم نمیکنند. باید کمکهای بشری کنند. مردم اطفال خود را به فروش میرساند. به خاطر رضای خدا شما باید همراه با افغانان کمک کنید."
در نتیجۀ چندین دهه جنگ و رویدادهای طبیعی شاید داستانهای زیادی شبیه سرنوشت ناهید در افغانستان رخ داده که از چشم مردم و رسانهها پنهان مانده است.
به اساس گزارشها، در این اواخر در ولسوالی گیان ولایت پکتیکا نیز شماری از کودکان که اعضای خانوادهشان را در زلزله از دست داده تنها شده اند که تصاویر شان در رسانهها و شبکههای اجتماعی همگانی شده است.
شاید ناهید وکیلی امیدی به پیدا کردن خانوادهاش داشته باشد، اما کودکانی که در ولسوالی گیان والدینشان را از دست داده اند، شاید تنها امیدشان خواندن سنگنوشتههای قبر والدین و دیگر بستگانشان باشد.